محرم
چهارشنبه، دی ۱۱
باز ایام سرسام شروع شد!
پ.ن: حداقل کاش بقیه هم آدم فرض میشدن!

یادمه اولین باری که متولد شدم 2 سال دیگه بوده!
اولین باری که عزیزی رو از دست دادم مرده بودم...
از بدنیا اومدن خیلی دل ِ خوشی ندارم
ولی دوست دارم بدنیا بیام!
امروز سرشار از میل به ریختنم،
میل به از هم پاشیدن...
در حساسترین نقطه زیر پایم را خالی کردی،
چگونه بدانم که جایی دیگر،
در گامی دیگر،
چنین نمیکنی؟!
آری با تو هستم!
بگو تا بدانم...
ایستادن بر زمین ممکن است،
اما در آب فرو میروی همسفر.
من بر آب لانه نمیسازم
این را نیک بدان!
نیک بدان که جز این نمیشود...
اما باز چشم به این آبراه دارم تا به خشکی رسد، که لانهام را بر آن خشکی بسازم...
می مینوشم تا شاید راهی برای نیاندیشیدن پیدا کنم
می مینوشم تا شاید...
پ.ن: هر دوستی زمانی غریب بوده، شاید ما هم زمانی آشنا شویم.
دلدار به من گفت چرا غمگینی
در فکر کدام دلبر سیــمیـنـی
برجستم و آیینه به دستش دادم
گفتم در آیینه که را می بینی