سرمای سوزانِ عقلش

پنجشنبه، مهر ۲۷

آن قدر آب را به گِل افزود
که تا زانو در گِل خود ماند.
آن قدر ماند تا خشک شد
قلبِ کودکِ کوچکِ بيننده‌اش.
نه تنها خودش را آزاد نکرد،
طراوت قلبِ کودکِ کوچکش را هم به زنجير کشيد
سرمای سوزانِ عقلش

                                                 behrang       ۱۴:۴۳

11 نظر:

Anonymous ناشناس

یه جاش نوشته بودم:ابرها که کنار رفتند برایت داستان خواهم نوشت
.مگخ نه؟خوب یعنی الان داره بارون میاد.وقتی ابرها کنار رفتند و هوا خوب شد...حالا عکس بی ارتباط بود یا...؟

مهر ۲۶, ۱۳۸۵ ۱:۳۰ بعدازظهر  

Anonymous ناشناس

سلام لباس نو برای وبلاگتون مبارک چند بار دیگر آمدم اما از نوشتن نظر نا کام ماندم چیز جالبی نوشتین می دونین همه ی ما به اب خودم انقدر گل می ریزیم که بیرون امدن از آن برای ما خیلی سخت می شه

مهر ۲۶, ۱۳۸۵ ۳:۰۴ بعدازظهر  

Anonymous ناشناس

اقرار ميكنم كه قشنگ بود.از جايي كش نرفتي كه؟؟

مهر ۲۶, ۱۳۸۵ ۴:۵۴ بعدازظهر  

Anonymous ناشناس

اولا... بابا تو خیلی از زمان جلوی... افرین.. اینجا که ما زندگی می کنیم... هنوز چهارشنبهشت... ولی اونجا که تویی... الان 5 شنبه ست!
جواب کامنتت:الزاما یک ثبت نباید کودکانه باشه تا در 4 دقیقه پاک بشه.... به این فکر نکردی که ممکنه جعلی باشه!

مهر ۲۶, ۱۳۸۵ ۵:۱۲ بعدازظهر  

Anonymous ناشناس

na jedi chi kar kardi ba in tarikhe badbakhtet?
hamishe haminjorie...

مهر ۲۶, ۱۳۸۵ ۹:۱۸ بعدازظهر  

Blogger Bingala

bazam jaye shokresh baghie gele age seeman bud ke dige karesh tamum bud!

مهر ۲۷, ۱۳۸۵ ۱۰:۱۷ قبل‌ازظهر  

Anonymous ناشناس

آن قدر آب را به گِل افزود
که تا زانو در گِل خود ماند.
.... همين مرا بس

مهر ۲۷, ۱۳۸۵ ۱۱:۳۰ قبل‌ازظهر  


Anonymous ناشناس

درد داشتااااا

مهر ۲۷, ۱۳۸۵ ۲:۳۵ بعدازظهر  

Anonymous ناشناس

آن قدر آب را به گِل افزود
که تا زانو در گِل خود ماند
...
عالی بود این قسمت
هوشمندانه....

مهر ۲۹, ۱۳۸۵ ۱۱:۵۱ قبل‌ازظهر  

Anonymous ناشناس

آن قدر قلب اش پاک و بی ریا است تا سرمای سوزان عقل اش را تاب آورد
می لرزد از سرما اما
وجدان و آگاهی اش یخ نزده است

مهر ۲۹, ۱۳۸۵ ۳:۳۷ بعدازظهر  

نظرت چیه؟     

Home
Copyright © 2006 by behrang-n